معلومات تاریخی

این ویلاگ بهترین هارابه شمامعرفی میکند

معلومات تاریخی

این ویلاگ بهترین هارابه شمامعرفی میکند

تاریخ مختصرادبیات افغانستان

اگر به گذشته کوتاه نظری کنیم در می یابیم که آریانای کهن در محور شهر باستانی بلخ مدنیت درخشان پنجهزار ساله افغانستان را داشت. مدنیتی که شامل افغانستان کنونی، هند، فارس (ایران) و آسیای میانه می گردید. قبل از گسترش دین اسلام، مدنیت آریایی به عنوان مهد تمدن و زبان در تاریخ قدیم جهان همیشه بحث های علمی دارد. بلخ مرکز و آغازگر زبان اوستایی و دین زردتشتی بود. زردتشت خود اهل و متولد شهر بلخ بود و به قول بیشتر مستشرقین زادگاه زردتشت را بلخ باختر (بخدی) می دانند.

در تاریخ افغانستان، بلهیکا یا بلخ را همان "بخدی" اوستا می دانند که با استناد به اقوال محققین، این شهر باستانی کانون رهایش و مدنیت شاخهء هندو اروپایی است(الف، ص:70) که در آریانا، هند و فارس بسط و توسعه یافت و در عصر ودائی ها، آریاییان از شما به جنوب سلسله کوه های "هندوکش" پراگنده شدند. "پیشدادیان بلخی" رادر "بخدیم سریرام درفشان" که به معنی (بلخ زیبا و دارای بیرق های بلند) است می نامیدند. "یما" مؤسس و پادشاه این مدنیت بود. طبق مندرجات "ودا" و "اوستا"، یما اولین پادشاه آریایی است. (ب، ص: 22)

در آثار ودائی و کتاب "ماهاباراته" در باره لفظ "ماهیکا" یا " باهیلکا" این نکته را روشن می سازد که بلخ منشأ ظهور آریایی ها بود که پسانها به مرو، سغد، کابل، هرات، سرزمین هند و بخش فارس گسترش یافتند.

در "اوستا" با کلمات ساده، از زنده گانی بدون تکلف و آرایش "یما" پادشاه سخن رانده شده است. . نام پادشاهان آریایی که ینیان گذار برابری، حکمروایی و اداره بودند به پیشدادی ای بلخ معروف نیز اند. در سرود های "ویدی" از "یاما" که در اوستا "یما" است، نام برده اند.

سروده های "ریکویدا" که از کتاب برهمنایان ریشه گرفته است، حدود دو هزار و پنجصد سال قبل در افغانستان سروده شده است و سپس در سرزمین هند رشد نمود. " زبان اویستا در افغانستان پیدا شده....سرود های زردتشت بشکل زبانی و شفاهی حفظ گردید. زبان ادبیات اویستایی افغانستان که دارای شعر منظوم هم بود، یک ادب شفاهی بود و بس.." (پ، ص:36)

در قرن اول میلادی سروده های اویستایی گردآوری شده و تدوین گردید که به اویستای ساسانی معروف است. در آن زمان فارس ها در جنوب ایران قادر به تشکیل دولت نشده بودند. در افغانستان ده قرن قبل از میلاد، تمدن باشکوه با روش های اجتماعی، اقتصادی وجود داشت و هنر در جامعه راه خود را گشوده بود.

پادشاهان قدیم بلخ عبارت بودند از پیشدایان، کیانیان، اسپه ها که پسانها در شاهنامه فردوسی و روایات مؤرخان نیز از آنها یاد شده است.. آریایی ها که به باختریان ثروتمند نیز شهرت داشتند، در اوایل هجوم و حملات قبیله های بدوی آسیای مرکزی قرار گرفتند. زمانیکه ماد ها و سپس هخامنشی ها، دولت های خود را در فارس(ایران) شکل دادند و اداره آنان نظم گرفت، در دوره هفتمین پادشاه این سلسله در سال 539 قبل از میلاد متوجه باختریان در افغانستان گردیدند و برای چپاولگری و تسخیر این سرزمین ثروتمند لشکر کشی ها کردند.این جنگ ها مدت شش سال ادامه یافت و کوروش در جنگ های افغانستان کشته شد. اما مناطق کرمان، پارتیا، باختر، هرات، ستاگیدیا (افغانستان مرکزی)، سیستان و بلوچستان در تصرف هخامنشی ها درآمد. پسر کوروش از جمله شاهان مقتدری بود که به مناطق مفتوحه قناعت نکرده و سلسله فتوحات خود را تا دامنه سند ادامه داد. سپس متوجه غرب فارس شد.دراین زمان اداره کننده گان افغانستان و والی ها در شمال و غرب کشورمان، خواهان استقلال و تأسیس سلطنت های جداگانه شدند و تحرک استقلال طلبی باعث شد تا مردم، "بسوس" والی باختریان را پادشاه افغانستان اعلان کنند.

زبان خروشتی: رسم الخط و زبان "خروشتی" در قرن ششم قبل از میلاد عامل تازه انکشاف تمدن قدیم کشور ماست که از راست به چپ نوشته میشد. این زبان و رسم الخط در دفاتر و دیوان ها، کتیبه های سنگی، فلزات، مسکوکات و ظروف بجا مانده است و منحیث اسناد معتبر وجود دارد. چنین آثار در هده جلال آباد، خوات وردک، منطقه بیماران درونته کشف شده و هم مسکوکاتی در کاوش های باستان شناسی از چمن منطقه جشن و تپه مرنجان کابل پیدا شده است. معبد سرخ کوتل هم بیانگر تمدن قدیم افغانستان است. این آثار بدست آمده حوادث و واقعات دوره های تمدن باختریان، دوره تسلط هخامنشی ها و دوره با عظمت تمدن کوشانی ها را بیان می دارد.

زمانیکه اسکندر مقدونی سلسلهء هخامنشی ها را در فارس(ایران) مضمحل نمود، متوجه آریانا(افغانستان) شده و در سال 330 ق.م. به کشور ما لشکر گشایی را آغاز کرد. با وجود اینکه حکومت مرکزی در افغانستان ازبین رفته بود و مردم در حالت قبیله یی و منطقه زنده گی می کردند، ولی اسکندر به مقاومت شدید مردم در شهر های مشهور افغانستان چون: طوس، هرات، غزنی،بلخ و کابل برخورد.اسکندر طی این مقاومت برای اولین بار زخمی شد و سخت زیر تأثیر نیرو های مقاومت افغانستان قرار گرفت تا اینکه احساس خسته گی و پشیمانی می کرد. مقاومت پیهم مردم افغان، او را مجبور به برگشت ازافغانستان کرد و از راه بلوچستان و فارس به بابل رفت.

مردم افغانستان بعد از مرگ اسکندر مقدونی، در چهار بخش اداره های چهار گانه را تشکیل دادند که عبارت بودند از : ولایت باختر یا سغدیانه، ولایت کابلستان، ولایت هرات و سیستان، و ولایت کندهار و و بلوچستان. ادارهء هر چهار بخش افغانستان بدست والیان یونانی اداره میشد که در سال 250 ق. م. یعنی هشتاد سال استقلال افغانستان را اعلان نمودند.

یکی از محققان افغان در مورد کلمهء (باختر) م نویسد: "..واژه باختری ابداع دانشمندان غربی است. نام اصلی آن بقول زائر چینی هیوان تسانگ « تخاری» بوده است، یعنی زبان که مردم تخارستان بدان سخن میگفتند. اما چون زبان دیگری قبل از باختری کشف و به تخاری معروف شد بناء برای زبان تازه نام باختری را برگزیدند که منسوب بسرزمین باختر است." (ع، صفحه انترنتی خاوران)

زبان مردم افغانستان از تأثیرات نفوذی یونانیان نیز متأثر گردیده و از قرن سوم ق.م.، رسم الخط یونانی با زبان پراکریت و رسم الخط خروشتی یکجا بکار می رفت و مورد استفاده قرار می گرفت.. همچنان خط پارتی که انکشاف یافته خط "آرامی" است در عهد سلسلهء کوشانی ها و نفوذ ساسانی ها در بخش های از افغانستان مروج گردید.

رسم الخط خروشتی – که از راست به چپ نوشته میشد – حدود یک هزار سال در سرزمین آریانای کهن رواج داشت که حدود و ثغور این زبان از بلخ و ماورأی دریای آمو تا سیستان و پنجاب بود.در جنوب افغانستان علاوه از رسم الخط خروشتی، زبان "برهمنی" با رسم الخط آن نیز مروج و مورد استعمال بود.

در افغانستان قبل از اسلام (دورهء باختریان) زبان های زیاد دیگری نیز گپ زده میشد که عبارت بودند از زبان دری،تخاری، سغدی، یونانی، پشتو، اسکایی و پهلوی. این زبان ها غالباً منشعب از زبان های سانسکریت و پراکریت اند.

تفاوت زبان دری و پهلوی: زبان های دری و پهلوی با وجود شباهت های مشترکی دارند، ولی در اساس و بنیاد از هم متفاوت اند. عبدالله بن مقفع گوید: "...پهلوی منسوب است به پهله که نام پنچ شهر است: اصفهان، ری، همدان، ماه نهاوند و آذربایجان. و اما دری زبان شهر نشینان بود و درباریان با آن سخن می گفتند و منسوب به دربار پادشاهی است و از میان زبان های اهل خراسان و مشرق، زبان مردم بلخ در آن بیشتر بود. اما پارسی، زبان مؤیدان (روحانیون زردتشتی) گزیده بود که در پارس مردم به آن دین معتقد بودند ) و امثال آنان بود و مردم فارس به آن سخن می گفتند." (ت، ص:39)

عبدالله بن مقفع نیز محدودیت زبان پارسی را به شهر های خاص نموده، در حالیکه زبان دری با وسعت و گسترش آن در خطهء بزرگ خراسان(افغانستان قدیم) زبان رسمی، ادبی و معتبری بود و همه آثار و تاریخ و حکمت به این زبان نوشته شده است و از افتخارات مردم افغانستان بشمار می اید که تأثیراتی بر لهجهء فارسی نیز داشته است.

در اواسط قرن سوم ق.م. دولت موریای هند در گسترش دین بودایی در افغانستان سعی نمود. دولت یونانو باختری افغانستان دراین نفوذ دینی ممانعت ننمودند و می خواستند خود را در ثروت هند شریک سازند. لذا دین بودایی جای دین زردتشتی راگرفت.

کوشانی ها با تشکیل دولت افغانستان، مدنیت جدید را در تاریخ کشور ما رقم زدند. کنیشکا مقتدرترین پادشاه کوشانی در 120 میلادی پایتخت افغانستان را از بلخ و شمال افغانستان به بگرام و کاپیسا انتقال داد. این سلسله تا 220 میلادی دوام نمود که گرایش خاص در سیطره هند داشتند. یکی از قویترین حکومات محلی کوشانی ها، دولت کابلستان بود که از کاپیسا در جنوب هندوکش تا سواحل سند تسلط داشت." (پ، ص:50)

زبان پادشاهان کوشانی ختنی و تخاری بود که این دو زبان از هم تفاوت کلی داشتند. اما زبان خروشتی در افغانستان از تاریخ پنجم ق.م. تا آغز قرن ششم میلادی، به مدت ده قرن رایج بود. ساحهء زبان های افغانستان از آسیای میانه تا جنوب سند و در غرب از کرمان تا سیستان وسعت داشت. آثاری از آن دوره ها نیز در مناطق مذکور وجود دارد.

از سال 220 تا 425 میلادی، افغانستان در تشنجات و حملات سه جانبه قرار داشت. ساسانی ها شمال غرب افغانستان را در دست گرفتند، سلسله "کیداری" ها که مرکز آن کاپیسا بود موجودیت خود را در جنوب حفظ نموده و با ساسانی ها در جنگ بودند. کیداری ها با دولت "گپتا" های هندی دوستی و مراودت داشتند. در سال 425م. یقتلی ها در شمال افغانستان دولت را تأسیس کردند که مرکز این دولت تخارستان بود. این دولت با قدرتی که داشت، توانست بهرام گور را در "مرو" و یزدگرد ساسانی را در "مرغاب" شکست دهد. بعد از شکست ایرانیان، دولت "کیداری" هم در افغانستان سقوط داده شد و تمامیت ارضی افغانستان را افغان ها دوباره احیأ نمودند.

سیر زبان ادبی از اوایل گسترش اسلام تا به امروز

افغانستان قبل از گسترش دین اسلام، زیر نفوذ ادیان دیگری چون زردتشتی، بودایی و مانوی قرار داشت. دربخش شرقی افغانستان، دین بودایی بنابر تعلقات و روابط نزدیک با دولت گپتا های هندی رایج گردیده و تا مناطق مرکزی و جنوب غربی کشورمان نفوذ نموده بود.

با گسترش و نفوذ اسلام در افغانستان در سال 642م.، کشور ما به مدت یک قرن پذیرش فرهنگ و ادبیات جدید عرب و آموزش دین اسلام را در زنده گی اجتماعی خود آوردند. افغانستان دین اسلام و زبان عربی را با حفظ زبان خود پذیرفتند و ملت عرب هم از غنامندی زبان دری برخوردار شده با تمدن و فرهنگ قدیم افغانستان آشنا گردیدند. روابط افغانستان با دین اسلام و فرهنگ عرب و زبان عربی، در حقیقت یک تلفیق و آشنایی دو فرهنگ، در تشکیل آینده تمدن اسلامی نیز تأثیر افگند" (ج، ص:160) در چند دههء قرن اول هجری، سرزمین خراسان (افغانستان قدیم)، تحول عظیم بنیادی و اعتقادی که در ابعاد گوناگون دیگر اجتماعی نیز اثر گذاشت، بوجود آمد.

دین اسلام جاگزین عقاید مختلفه(زردتشتی،مانوی و بودایی) شد و زبان عربی منحیث زبان اعتقادی بزودی گسترش یافت. زبان های محلی افغانستان مانند زبان سریانی و اوستایی را نیز زیر تأثیر قرار داد. پذیرش زبان عربی و جاگزینی ویا نفوذ آن در زبان های دیگر ناشی از دو جریان بود:

یکی اینکه دین اسلام و کتاب آسمانی قرآن کریم به زبان عربی بود و تمام احادیث و روایات صدر اسلام و فقه از عربی به مردم انتقال می یافت. دیگر اینکه زبان عربی با سعی و کوشش علمای عربی زبان در تهیه متون علوم و ترجمه آثار یونان باستان و اندیشهء فلاسفه و حکمأ نقش بارزی را ایفأ نمود.

گسترش زبان عربی و نفوذ آن در ادبیات دری و پشتو و زبان های دگر منطقوی و حتی لهجه ها ، تأثیر گذاشت. در مورد نفوذ زبان عربی عوامل دیگری نیز وجود دارد که در مقاله دیگر رویآن بحث خواهم کرد.

زبان دری قبل از اسلام

در افغانستان، آسیای میانه و ایران قبل از اسلام نیز به زبان دری حرف و گپ می زدند. عبدالله بن مقفع در کتاب "الفهرست" تألیف محمد بن اسحاق ابن الندیم الوراق که در سال 378م. ذکر نموده است که" در دوره هخامنشایان فارس و ساسانیان در شهر های مداین زبان دری مروج بود: " اما الدریه فلغۃ مدن المدائن و بها کان یتکلم من بباب الملک و هی منسوبه الی حاضره الباب..."

اما محققان ایرانی این ادعا را رد می کنند. دکتر ذبیح الله صفا در کتاب "تاریخ ادبیات ایران" می نویسد که اگر دری زبان تکلم شهر های شرق بود، پس چگونه در شهر های مدائن و در درگاه سلاطین ساسانی برای تکلم بکار میرفت. وی دلیل می آورد :" علت تسمیه لهجهء تخاطب مدائن به "دری" انتساب آن به درگاه سلاطین ساسانی است نه از آنروی که آن لهجه، همان لهجهء مشرق است... (چ،ص:739)

ولی این تحلیل خیلی ضعیف بوده وجستجوگران ایرانی به گونهء خواسته اند تا از نفوذ زبان دری در دربار هخامنشیان فارس انکار کنند و دوباره به همین موضوع قانع شده اند که زبان دری، زبان مردم خراسان (افغانستان) است. عبدالله ابن مقفع به صراحت ذکر می کند که: " الغالب علیها من لغۃ اهل خراسان و المشرق لغۃ اهل بلخ.."

یکی از اسناد برجسته دیگر که زبان دری را از زبان پهلوی قدامت و پیشی داده و آنرا زبان مستقل می داند، کتیبهء است که در سرخ کوتل بغلان کشف شد. " اکنون که سنگ نبشتۀ مکشوفه بغلان را به زبان دری تخاری و رسم الخط یونانی می بینیم، اعتراف می کنیم که زبان دری کنونی از پهلوی منشعب نشده، بلکه در مدت یکهزار و هشتصد سال تا دو هزار سال پیش ازین در تخارستان تاریخی زبان تکلم و تحریر و ادب و دربار بوده، که این بیست و پنج سطر نوشتهء آنرادر حدود 160 لفظ بهمان شکل قدیم و عناصر کهن تاریخی در دست داریم، و بنابران کشف این سنگ نبشتۀ گرانبها، تحولی را در اعلام زبان شناسی و تاریخ ادبیات افغانستان بوجود میآورد و عقاید کهنه ویا تقلیدی را متزلزل می گرداند." (ح، ص: / خ، ص :۴۴۸ ، چ، ص:۷۵۲ )

یکی از دانشمندان ادبیات افغان می نویسد:"...زبان دری قبل از برقراری ساسانیان در نواحی باختر(باکتریا) رو به هستی می گذارد؛ چنانکه در اواخر ساسانی و آغاز دوره اسلامی نمونه های از آن در کتب تاریخی و جغرافیه نویسان عرب دیده می شود.." (س، ص1۰)

"زبان دری . . . تاریخ چیز کم دو هزار سال [دارد]، در دوره های قبل از اسلام وجود داشـته و در افغانستان [خراسان کهن] بوجود آمده ... نخسـت زبان مردم خراسان بوده و بعداً انتـشار آن به غرب [ایران امروز] صـورت گرفـته ..." (ظ، ص:۲۲)

"درآن هنگام در کشور پارس زبان پارسی باستان از بین رفته بود. در آریانا (افغانستان آن عهد) در هرگوشه بزبانی دیگر گپ زده میشد, در سراشیبی های شرقی و جنوبی هندوکش زبان پراکریت, در کنار سانسکریت, کلاسیک قد علم کرده بود و مردمان آن نواحی بحیث یک زبان عمومی و ملی بدان سخن میگفتند. در شمال هندوکش وپاردریا در اثر تماس زبان سغدی و پهلوی خراسانی با زبان تخاری (بقولی شکل ابتدایی همین زبان دری) بوجود آمده بود" (ص، شماره٢، سال۶)

واقعیت امر آنست که دری، زبان گسترده و قدیمی بود که پهنه آن لهجه ها و زبان های دیگر رازیر نفوذ خود داشت. زبان پهلوی و لهجهء فارسی نیز متأثر از زبان دری بود. اینکه نویسنده گان ایرانی سعی دارند تا برعکس زبان دری را "لهجۀ دری" و لهجهء فارسی را زبان فارسی می خوانند، در واقع تصور و کوششی است تا هویت زبان دری را در محور زبان پهلوی ترسیم کنند و آنرا " فارسی دری" بنامند. این موضوع را به صراحت به همه دانشمندان و ادیبان افغانستان، ایران و تاجکستان یاددهانی و تذکر میدهم تا درمقالات و نوشته های تحقیقی خویش یکبار دیگر جستجوگر واقعیت های تاریخی زبان دری و دیگر زبان های ماحولش شوند و آنچه را که نوشته اند دوباره تعدیل نموده به واقعیت زبان دری صحه گذارند. برای دانشمندان افغانستان اینکار یک امر فرضی و واجبی شمرده شده و تاریخ ادبیات دری را که در معرض توهمات و تحریف ها قرار گرفته است ، برهانند و از تقلید های تبلیغاتی دیگران و یا از مصلحت های مقطعی ذوقی خود با زبان ها و ملیت های دیگر بپرهیزند تا باشد که واقعیت تاریخی جامعه ما بخوبی تمثیل گردد.

اگرما به جستجو های علمی زبانی و تحقیقات معاصر در زمینه ادبیات دری و فارسی نظر کنیم، اکثر محققان به استناد مقالات و فرآورده های نویسنده گان وکتاب های چاپ ایران ، تحقیقات خود را می نویسند. و آنچه که آنان تحلیل محتوی دارند،به اندیشه دیگران القأ می کنند.اما پژوهشگر راستین باید از کلام دیگران نیز ، صحت و سقم موضوع را بیرون کند.

من به این باورم که اگر پارت ها و زبان پارتی به فارس رفته و حرف (ت) به ((س) شکل گرفته است. پس همان فارسی فارس ها هم لهجه و پس ماندهء زبان پارتی، تخاری، دری است و به زبان فارسی ایرانیان باید بگویم"فارسی دری" یعنی اینکه زبان فارسی مشتق شده و لهجه زبان دری است. و زبان دری زبان مادری و اصلی که مرکز آن افغانستان است و فارسی از "دری" بوجود آمده است.زیرا:

همه به این مؤافق اند که زبان اویستایی، زبان کهن آریانا و آریاییان باختر(افغانستان) است. زبان "پارتی" هم زبان باختری، بلخی و کوشانی است که زبان های سغدی و تخاری(دری) نامیده می شود.

پس همه مؤافق اند که زبان دری به غرب و به فارس رفته وبه زبان پهلوی که تلفیقی از ادامه زبان "آرامی" و عربی بود، نفوذ کرده وشکل زبان پارسی بوجود آمد.

همه به این مطلب مؤافق اند که زبان دری تا قرن سوم و چهارم هجری در افغانستان با عظمت خود در دربار و زبان ادبأ و شعرأ و کلام مردم و محاوره سراسر افغانستان و ماحولش موجود بود و کتاب های زیادی هم تألیف شده است و دیوان های اشعار دوره های طاهری ها، صفاریان و سامانی ها اسناد معتبر این ادعا است.

و همه مؤافق اند که تا این زمان در فارس(ایران) اثری وجود نداشته و زبان فارسی (پهلوی) تحول نیافته بود و شاعر و نویسندهء هم در آندیار وجود نداشته است.

پس زبان "دری" که اصالت خود را تا اخیر قرن چهارم هجری بعنوان یک زبان مستقل، درباری و زبان ادب در سراسر آریانا زمین ثابت نموده است، چگونه یکبار زیر دست یک لهجهء "فارسی" که خود زیر نفوذ "دری" قرار داشت، درآید.

طور مثال زبان عربی ، یک زبان مستقل و باستانی است و در سراسر کشور های عربی با لهجه های متفاوت صحبت میشود . یکی از لهجه های عربی هم در مصر است که با عربی اصلی(سرزمین حجاز و عراق) با اندک تفاوت و لهجه فرق دارد و یا در مراکش زبان "بربری"را با عربی صحبت میکنند. اما هیچکسی، مادر زبان (عربی) را زیر نفوذ لهجه ها قرار نمی دهد و پسوند و یا پیشوندی برای عربی نداده اند و نمی گویند"مصری عربی" یا "بربری عربی". نهایتاً هم اگرکسی در زبان و صحبت خود وضاحت دهد می گوید که من عربی با لهجه مصری صحبت میکنم. پس زبان مادری صدمه نمی پذیرد.

پس ما هم می توانیم زبان "دری" را بعنوان زبان مادری و باستانی افغانستان، آسیای مرکزی و ایران بنامیم و ایرانیان باید بگویند که زبان ما پارسی دری است یعنی فارسی ما مشتق شده از ادبیات دری است. اما من فکر نکنم که یک فرد ایرانی هم حاضر شود تا چنین کلمه مرکب را برای زبان "فارسی" خود بیآورد. زیرا آنان کوشش دارند تا زبان های دیگر را آویزه و جزء زبان فارسی تمثیل کنند و خود، مادر زبان هاباشند. یعنی که همیشه می گویند ما فارسی زبانان...

اما متأ سفانه که دانشمندان افغان این مطلب را نادیده گرفته و فقط با مقالات یک جانبه دانشمندان ایرانی، در موقف دفاعی قرار گرفته اند و چون تحقیقات آنان هم بر مبنای اسناد و کتب تحریر شده آنان است، نمی توانند از این محدوده خود را خارج کنند. از طرف دیگر هم عوامل جنگ، عدم دسترسی به اسناد و کتب قدیم و نهایتاً بی توجهی دولت های افغانستان به فرهنگ و زبان و نداشتن یک بنیاد سرتاسری فرهنگی در افغانستان، باعث شده است تا در محدوده همین چند کتاب و سند ایرانی ، زبان خود را شرح و تحلیل محتوی کنند.

پس ما ضرورت نداریم تا زبان دری خویش را "پارسی دری" بنامیم. و اگر ایرانیان نمی توانند زبان فارسی خود را "فارسی دری" بنامند، ما افغان ها هم نمی توانیم زبان باستانی "دری" خود را "پارسی دری" بگوییم. و نتیجه اینکه با حفظ تحقیقات تاریخی در مورد زبان ها، زبان افغانستان"دری" است و زبان ایرانیان"فارسی".

” زبان دری لغت اهل بلخ و بخارا " گفـته شده است. ابن مقــفع که خود اهـل فارس است، تنها زبان مردم خراسان و بویژه بلخ را دری می داند و مقدسی که خود به شهرهای خراسان و ماوراءالنهر سفر کرده است، زبان بلخ را بهـترین زبان می دانـد. " از لحـاظ خـاستگاه واژاگـانی زبان دری مربـوط به خانـواده زبان اوستائی بلـخی می باشد..." (ض،شماره ۲، سال سوم)

زبان دری بعـد از قرن پنجـم هجری به سوی باخـتر (ایران امروز) گسترش یافـته است. کتیبه آتشکده کرکوی در ولایت نیم روز (استانی در غرب افغانستان و هم مرز با استان زابل ایران) را شاید بـتوان قدیـمی ترین اثر به این زبان شمرد.


نویسنده:نبیل امیری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد